آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

عشق و میوه عشق

وقتی آدم عاشق باشه،وقتی از صمیم قلبت همسرت رو دوست داشته باشی،وقتی خدای مهربون این همه لطف در حقت میکنه که چنین برکتی بهت میده،آخه آدم چطور روش میشه فقط بگه خدایا شکرت!!!! خدایا بخاطر هر دوتاشون وهر چی که بهم دادی شکر َ   ...
29 خرداد 1392

یا حق

                    به نام خداوند جان و خرد                        کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداوند نام و خداوند جای                         خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان وگردان سپهر                       فروزنده ماه و ناهید ومه       ...
27 خرداد 1392

نیش واقعاًٌ نیشه

وای خدای من،حسابی این دندون نیش قند عسلم و مامان شقایق رو خسته کرده.آخه پس کی در می یاد.دیگه فکر نکنم چیزی از اسباب بازیها و وسایل دورو برت باقی مونده باشه که طعمش رو نچشیده باشی. اونم با تموم زورت. تموم سعی بابا ومامان اینه که ،هر کاری از دستمون بر می یاد انجام بدیم بلکه کمتر درد رو حس کنی،اینه که با هر سازی میزنی ما هم میرقصیم .خیلی کم اشتها شدی،نازنینم.هر روز نهار وشام مفصل ومغزی واست درست می کنم،اما افسوس.... اینجا بعد از مدتها باب دل مامی غذا خوردی ومن هم  از ذوق گذاشتم هر کاری دلت می خواد انجام بدی. خدا کنه هر چه زودتر دندون نیشت درآد،چون به ازای هر 8مروارید سفیدت، مامان ساعتهای زیادی بی خوابی کشیدم. با تموم خس...
26 خرداد 1392

شروع خاطرات مصور

با تمام خستگی که از شب قبل به خاطر بیدار موندن آقا طاها در چشمانم موج می زنه اما دلم نیومد چنین ماه وشب زیبایی رو نادیده بگیرم ،ماه رسول اکرم و شبی که شادی در منزل اهل بیت پیامبر(ص) موج میزنه،شب میلاد سید شهدا،آقا امام حسین (ع)رو بهانه ای زیبا برای شروع نوشتن وبلاگ پسرم قرار دادم و شروع میکنم به ثبت خاطرات مصور قند عسلم، طاها ی مهربون و دوست داشتنیم تا روزی که این امانت رو تحویل عزیز دلم، طاها م بدم . انشاالله که خیر باشد. خدایا با یاد تو و به یاری تو آغاز می کنم. پسر گلم ، 10ماه و 25 روز از زیباترین روزهای زندگیمون در کنار تو،با برکت ترین هدیه خداوند بر ما سپری شد و چیزی جز خاطرات شیرین بر جای نگذاشت.لحظه لحظه در کنار تو بودن ...
22 خرداد 1392

اولین بهار زندگی

بعد از کلی لباس گرم  پوشوندن،و24 ساعته لباس رو کم و زیاد کردن وای که چقدر یک بادی خالی میچسبه،مخصوصاُ وقتی یک زمستون سخت با کلی بیماری رو پشت سر گذاشته باشیم. این مبل کوچولو رو بابا حمید موقع برگشتنمون از رشت واسه آقا طاها خریدن،قند عسل کلی رو مبلش احساس غرور و بزرگی مکنه.  واااااااااااااااااااااااااااااای که قربون اون خندت بشم ،مهربونم.دیگه چی از خدا می خوام وقتی شما رو دارم .(منظورم طاها جون و بابا جونه ) . مامان عاشق این ژستاتم،نااااااااااااااازنینم . 92/3/12 ...
12 فروردين 1392
1